پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

پانته آعشق مامان وبابا

بازی با بابا

به به ، به این دختر با غیرتم که وقتی تو بازی باباش میمیره شاکی میشه  ، می خوای بدونی قضیه از چه قرار بوده؟؟ دختر گلم داشتیم تو آذر ماه بازیه سیاره مرغی رو  دو نفری بازی می کردیم توی کامپیوتر شما با موس بودی من هم با کیبورد  بگذریم از اینکه تو فکر میکردی اونی که خوب بازی میکنه تویی و اونی که همش میمیره منم     با همین فکرا بودی که رسیدیم به قول آخر و قوله منو کشت      (در اصل همون که خودت بودی) و تو کلی شاکی شدی گفتی بابای منو میکشی !!!!!   به جون مادرم الان حسابتونو میرسم منم با تعجب که این حرفو از کجات در آوردی (چون من و مامانت اصلا قسم...
14 آذر 1391

عکس شوفاژ کشیدم

ای بابا از دست این دختر چقدر ما را سر کار میذاره طبق معمول پانی داشت نقاشی می کشید که به من گفت :بابا ببین نقاشیمو گفتم:دخترم چی کشیدی؟ گفت : شوفاژ من نگاه کردم دیدم یه سره با دو تا گوش و چند تا خط اجق وجق بغله کله کشیده گفتم: بابا این چیه؟!!!! گفت: شوفاژ دیگه شوفاژ بعد بهش شوفاژ رو نشون دادم گفتم اینو کشیدی؟ گفت نه شوفاژ که تو شب پرواز میکنه شوفاژ     ووووووووه تازه فهمیدم پدر س و خ ت ه منظورش خفاشه کلی خندیدمو و بوسش کردم کلی کیف کردم که بچه ام انقدر ذهن خلاق داره ...
18 آبان 1391

پانی دوچرخه سوار

این کوچول موچول بابا که سه سالش شد یه دوچرخه صورتی براش خریدم ولی فکر نمی کردم زود راه بیفته خلاصه شب که دوچرخه رو دید بلد نبود و با کلی شوق دوتا رکاب نصفه زد و خسته شد ولی فردای اون روز وقتی دیدم نیم رکاب نیم رکاب داره پا میزنه خیلی کیف می کردم خلاصه بعد از دوماه که الان باشه داره رکاب تند مینه در حد آمسترانگ ولی هنوز زورش نمیرسه ترمز بگیره نزدیک دیوار که میشه رکاب نمیزنه بعدش میخوره به دیوار البته یواش ولی الان تازه میفهمم چه لذتی داره آدم شکوفایی بچه اش توی هر کاری میبینه   ...
18 مهر 1391

بابای خوشبخت تازه کار

سلام گل خانومم من یک بابای  تازه کار خوشبختم بودم فکر می کنید چرا؟؟؟ خوب دلیلش خیلی  چیزها هست که یکی یکی براتون می گم ١- اصلا شبها گریه نمی کردی و من با یه چهره شبیه باب اسفنجی سر کار نمی رفتم ٢- اصلا روی من جیش و استفراغ نکردی( البته اگه هم می کردی کلی میخندیدم که نکردی) ٣-همیشه موقع فیلم وحشتناک و سریال لاست خواب بودی(چه عالی) ٤-صدای تو از یک دسیبل هم بالا تر نمی رفت ٥-خوش خنده بودی و گیگیلی ٦-این برای یک بابای تازه کار یک کوچولوی عالی بوده نظر شما چیه دوستان ؟؟؟ ...
21 خرداد 1391

روز اول

چلام چلام دختر گلم یادمه یه روز گرم تابستون نوبت زایمان مامانت بود که تو رو به دنیا  تقدیم کنه و وقتی مامان تو اتاق زایمان بود به غیر از اینکه به فکر سلامتیتون بودم به این فکر می کردم که چه جوری هستی بعد هی بچه ها بقیه خانواده ها پی در پی دنیا می اومدن هی باباهاشون خوشحال می رفتن می دیدنشون تا اینکه حدود ساعت یازده و نیم تو رو بردن تو اتاق کودکان من هم سریع رفتم پشت در تا ببینمت بعد از ده دقیقه اجازه دادن ببینمت تا اینکه اومدم بالا سرت و تا چشمام به تخت افتاد اونجا  یک گلوله برف سفید با چشمهای ژاپنی که از گشنگی هی گریه می کرد رو دیدم ...
15 ارديبهشت 1391

بازگشت به گذشته قسمت اول

تقدیم به پانته آ و مامان گلش     یادش به خیر مامان همیشه می گفت این بچه کاراته بازه و من همیشه می خندیدم و گاهی دستم رو می گذاشتم رو شکم مامان (خونه اول پانی) که گاهی کلی تکون می خوردی   یک روز از روزهای فروردین ٨٨ بود که توی تخت خواب بودم که مامان هم طبق معمول یه وری خوابیده بود و من کمرم به شکم مامان چسبیده بود که ناگهان با تکونهای غیر معمول بیدار شدم که وقتی بیدار شدم یه ضربه دیگه به کمرم برخورد کرد و با تعجب برگشتم و دیدم مامان شیدا هم بیداره و پرسید تو هم بیدار شدی؟ من گفتم (با تعجب) این لگد میزنه ! واقعا اینه!   مامان گفت آره خیلی شیطون شده ...
15 ارديبهشت 1391
1