پانی اتیش پاره
این روزا که مامان سرش با بافتنی گرم تو هم یه دقیقه اروم نمیگیری همون قدر که کمک میکنی رنگها رو برام میاری و دکمه ها و روبانها رو مرتب میکنی همون قدر هم کامواها رو به هم گره میدی و دکمه ها رو پخش اتاق میکنی
زبون که نگو چنان شیرین عسلی شدی که میخوام اون زبونه شیرینتو بکنمو و بخورم خیلی با سیاستی اگه یه چیزی بخوای کلی زبون میریزی بوس میکنی و قربون صدقه میری تا دلمون نرم بشه میگی مامان گلم قربون اون چشمای قشنگت موجه های نازت بعد لپمو میکشی جوری که دردم میگیره میگم اخ کشتیم میگی خدا نکنه عسلم زندگیم همه کسم دوست دارم دارم بهت محبت میکنم تا من خند ه ام میگیره چند روز پیش کوسن های مبل رو انداختی وسط اتاق با عصبانیت میگم اینا رو چرا انداختی رو زمین دستت رو به کمرت زدی وبا قیافه حق به جانب میگی چی کار داری زندگی خودمه تازه گیها هم یاد گرفتی همش با کامپیوتر بازی کنی البته
من زیاد اجازه نمیدم همین الان کوسنها رو رو زمین چیدی هی از روشون میپری