پانته آپانته آ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

پانته آعشق مامان وبابا

قربون دختر مهربونم

چند روز پیش توی برنامه ماه عسل خانمی رو آورده بودن که بچه اش گذاشته بودش خونه سالمندان منم طبق معمول احساساتی شدم و اشکم سرازیر شد با تعجب بهم نگاه کردی و گفتی مامان گریه نکن منم گریه ام میگیره بعد بغلم کردی و گفتی مامان غصه نخور من هیچ وقت تنهات نمیزارم به همین خاطر نمیخوام ازدواج کنم خنده ام گرفت گفتم نه مامان نمیشه تو هم یه روز ازدواج میکنی یه کم فکر کردی و گفتی باشه پس چه ازدواج کنم چه کنم هیچ وقت تنهات  نمیزارممممممممممممممم     قربون دختر مهربونمممممممممممممممممممممممم ...
24 تير 1393

پانی اتیش پاره

این روزا که مامان سرش با بافتنی گرم تو هم یه دقیقه اروم نمیگیری همون قدر که کمک میکنی رنگها رو برام میاری و دکمه ها و روبانها رو مرتب میکنی همون قدر هم کامواها رو به هم گره میدی و دکمه ها رو پخش اتاق میکنی زبون که نگو چنان شیرین عسلی شدی که میخوام اون زبونه شیرینتو بکنمو و بخورم خیلی با سیاستی اگه یه چیزی بخوای کلی زبون میریزی  بوس میکنی و قربون صدقه میری تا دلمون نرم بشه میگی  مامان گلم قربون اون چشمای قشنگت موجه های نازت بعد لپمو میکشی جوری که دردم میگیره میگم اخ کشتیم میگی خدا نکنه عسلم زندگیم همه کسم دوست دارم دارم بهت محبت میکنم تا من خند ه ام میگیره چند روز پیش کوسن های مبل رو انداختی وسط اتاق با عصبانیت...
30 شهريور 1391

خاطرات

سلام به دختر نازم اولین بار تو ٣ ماهگی سرسره بازی کردی با اینکه نی نی بودی کلی ذوق کردی وخوشت اومد وقتی ٦ ماهه بودی یه روز که داشتی تو لیوان عروسکیت آب میخوردی صدای چیک چیک شنیدم اول فکر کردم خیالاتی شدم ولی وقتی تکرار شد باتعجب تودهنتو نگاه کردم دیدم دوتا نقطه سفیداز لثه ات زده بیرون وایییییییییییییییییییییییییییی خدای من کلی ذوق کردم دخترم دندون در آورده بود وقتی نی نی بودی عاشق این بودی خودت تنهایی بدون کمک من بشینی منم بالشت میزاشتم دورت کلی ذوق میکردی هنوز نمیتونستی گردنتو خوب نگه داری عاشق بازی وشیطنت بودی وقتی یاد گرفتی قل بخوری یا وقتی برا اولین بار یاد گرفتی بخوابی روشکمت وسرتو بالا نگ...
9 خرداد 1391

خاطرات بعد از تولد

یادمه روز دهم با همه دردی که داشتم بردمت حموم وکارهاتو به تنهایی خودم انجام دادم البته مامان بزرگ مهربونت تا ١٠ روز پیش ما بود نی نی نازم یه روز که خواب بودی گذاشتمت روی مبل رفتم ظرف بشورم که با صدای جیغت از جا پریدم تو افتاده بودی رو زمین از ترس بدنم خیس عرق شده بود تو روگرفته بودم بغلمو دور اتاق میگشتم منم با تو گریه میکردم نمیدونستم چی کار کنم تا تو کم کم آروم شدی ومن مطمئن شدم سالمی تو هم خیلی ترسیده بودی یادمه هیچوقت گریه نمیکردی بچه خیلی آرومی بودی حتی وقتی شیر میخواستی آروم ناله میکردی ودر ضمن خیلی هم شیطون وبازیگوش بودی وقتی اسباب بازی بهت میدادم با دستت با یکیشون بازی میکردی با پاهاتم با یکی دیگشون خلاصه اینکه ...
15 ارديبهشت 1391
1