دیگه شکمم مثل توپ گرد شده بود توهم مثل پسربچه های شیطون مدام لگد میزدی هنوز نمیدونستیم دختری یا پسر انگار تودلم کارته بازی میکردی بالاخره تاریخ تولدت معلوم شد وقرار شد ساعت ٦ صبح برا عمل بیمارستان باشیم تا صبح خوابم نمیبرد با خودم میگفتم وای خدا من فردا مامان میشم یعنی چه شکلیه دستای نازشو تو دستم میگیرم وای خدای من باورم نمیشد صبح که شد رفتیم بیمارستان وقتی به دنیا آمدی پرسیدم بچه چیه گفتند دختر خوشحال شدم وقتی دیدمت اولین کلمه ای که گفتم این بود وای خدای من چقدر سفید مثل برف سفید بودی کچل بی مژه ابرو با چشمهای پف کرده مثل ژاپنی ها وخیلی هم شکموووووووووووووووو حس عجیبی داشتم هنوز باورم نمیشد مامان شدم ...